رابطه صنعت و کشاورزی
یک مطلب (نبت) بسیار جالب از اقای دکتر ابراهیم سوزنچی:
مدتهای زیادی است که در کشور صحبت از اهمیت رابطه دانشگاه و صنعت می شود. و تلاش می شود به روشهای مختلف این رابطه برقرار گردد که شاید تشکیل معاونت علمی ریاست جمهوری با همین فلسفه، یکی از نشانه های کلیدی بودن این مساله برای بدنه حاکمیتی کشور باشد.
اینکه این رابطه چیست و چه انواعی دارد و …، البته مساله ای است که کمتر مورد توجه قرار گرفته و اینکه قرار است از این ربطه چه چیزی استخراج شود هنوز شفاف نیست. مثلا اینکه ما منظورمان از این رابطه یعنی برقراری رابطه تحقیقاتی میان این دو نوع نهاد، رابطه نیروی انسانی، رابطه سازمانی، یا هر نوع رابطه دیگری؛ خود بحث مجزایی است (اینجا در مورد شکل گیری دو نوع مختلف پژوهش توضیحاتی وجود دارد).
مثلا آمار نشان می دهد که از کل تحقیقاتی که در ایالات متحده هر سال انجام می شود، و بیش از ۷۰ درصد آن را بخش خصوصی انجام می دهد و منابعش را نیز خودش تامین می کند، کلا ۱ % رابطه تحقیقاتی میان دانشگاه و صنعت است. یعنی تحقیقاتی است که صنعت پول می دهد به دانشگاه تا برایش انجام دهد. ۹۹ درصد دیگر جای دیگری است؛ بله ۹۹ درصد تحقیقات رابطه دانشگاه و صنعت نیست. پولی نیست که صنعت بدهد به دانشگاه و بگوید برو برای من تحقیق کن.
به عنوان یک فریاد، اینجا این متن از OECD Scoreboard 2013 کپی می شود (صفحه ۱۲۲) که
به طور متوسط کلا پنج درصد تمام تحقیقاتی که در دانشگاه و بخش دولتی انجام می شود را بخش خصوصی پول می دهد و از آنجایی که کل سهم بخش دولتی و دانشگاهی از کل تحقیق و توسعه هر کشور تنها حدود ۲۰ درصد است، حاصل ضرب اینها می شود همان ۱ %.
خیلی از کشورهای دیگر در حال توسعه هم همین مشکل را دارند. مثلا یک نفر تجربه چین را توضیح می داد که دقیقا همین مسائل مطرح شد و دولت شرکتهای بزرگ دولتی را مجبور کرد که با دانشگاه کار کنند (دقیقا مثل ایران) و از دانشگاه ها خواست که دانش خود را بفروشند. اما اولی محقق نشد هرگز ولی دومی باعث شد که دانشگاه ها کم کم به سمت فروش خدمات دانشی خود حرکت کنند و به درآمد زایی برسند. در این میان چیزی که مهم بود این بود که بدنه حاکمیتی فهمید که رابطه کار نمی کند، ولی همچنین فهمید که دانشگاه ها توانستند از این طریق به منابع مالی و ارتقای تحقیقاتی برسند. لذا از تاکید بر رابطه میان دانشگاه و صنعت دست برداشت و درآمدزایی دانشگاه ها از طریق فروش دانش خود را به عنوان سیاست خود برگزید. یعنی policy learning.
حال همه این مقدمه ها در باب عدم اهمیت رابطه دانشگاه و صنعت گفته شد که به این نکته برسیم که ای کاش به جای این همه تاکید بر رابطه میان صنعت و دانشگاه، ما کمی یا درصدی به رابطه میان صنعت و کشاورزی می پرداختیم.
لاندوال در بیان تجربه دانمارک و توسعه این کشور (نه رشد اقتصادی، و نه حتی catch up، بلکه توسعه)، گفت مهمترین نکته ای که باید بدان توجه کنیم اینکه حرکت دانمارک به سمت صنعتی شدن، در ادامه جریان کشاورزی این کشور بوده است. دانمارک صدسال پیش یک کشور کشاورزی بود و نکته ای که اتفاق افتاد این بود که صنعت در این کشور در ادامه بخش کشاورزی شکل گرفت. صنعت جدای از کشاورزی نبود و این نکته ای است که همه کشورهای دارای کشاورزی باید بدان توجه کنند که توسعه صنعتی در ادامه مسیر کشاورزی کشورها قرار دارد و قطع این مسیر یا جدا دیدن آنها بزرگترین غفلتی است که کشورها می توانند انجام دهند. به نظر وی یکی از مهمترین سیاستهایی که دانمارک در آن موقع اتخاذ کرد و باعث موفقیت گردید، ایجاد توانمندی و ظرفیت در میان کشاورزان بود و این عامل بسیار مهمی در موفقیت صنعتی شدن دانمارک بوده است. اشتباهی که بسیاری از کشورهای در حال توسعه در حال تکرار آن هستند و به دنبال صنعتی شدن، جدای از جریان کشاورزی خود هستند.
کیت اسمیت در مورد فنلاند صحبت می کرد که چگونه زنجیره کاملی را شکل داده است. از اینکه آنها تولید چوب دارند، تا اینکه تبدیل به کاغذ می شود، و سایر صنایع پشت سر آن را نیز شکل داده اند. وی گفت یک زمانی همه به نوکیا نگاه می کردند، اما نوکیا آمد و رفت ولی این صنایع همه هستند. وی توضیح داد که چگونه بسیاری از کشورهای ثروتمند اسکاندیناوی هنوز مبتنی بر منابع هستند، ولی صنایع وابسته را شکل داده و اکنون بسیار رقابت پذیرند.
وقتی به تجربه آمریکا در قرن ۱۸ نگاه می کنیم و اینکه چگونه صنعت نساجی توانست محرک توسعه این کشور شود، به اهمیت بخش کشاورزی برمی خوریم. آمریکا بهترین جا برای پنبه بود و مزارع بزرگ پنبه داشت که در آن موقع با هزینه بسیار پائین تولید می شد و وقتی که این صنعت و ماشین آلات آن از انگلستان دزدیده شد (بله دانش آن را به صورت سری دزدیدند)، مکمل خوبی برای کشاورزی این کشور گردید و باعث شد که این کشاورزی و صنعت بتوانند به صورت مکمل باعث رشد سریع شوند. این مزیتی بود که انگلستان از آن بی بهره بود !!! در حالیکه مزیت انگلستان زغال سنگ و رودخانه بود که با ورود ماشین بخار و سپس سایر منابع انرژی این مزیتها کم کم رنگ باخت. البته همه می دانیم که آمریکاییها در این مقطع توقف نکردند و از طریق Vertical Integration، به سمت توسعه صنعت ماشین سازی روی آوردند و این تجربه به خوبی در مقاله روزنبرگ (۱۹۶۳) توضیح داده شده است.
وقتی به تجربه صنعتی شدن کشور خودمان نگاه می کنیم، می بینیم که این نگاه همیشه غایب بوده است و کسی بدان توجهی نداشته است. سیاست صنعتی رضا شاه توسعه صنایع مصرفی بوده و کاری به کشاورزی نداشته است. محمدرضا با انقلاب سفید کشاورزی را تبدیل تعداد زیادی مزرعه کوچک می کند (البته به احتمال زیاد از ترس نفوذ کمونیزم در آن زمان) و سپس با ایجاد سازمان گسترش و نوسازی، سیاست صنعتی خود را جایگزینی واردات و توسعه صنایع سنگین قرار می دهد. این سیاست بعد از انقلاب نیز تا حد زیادی ادامه پیدا کرد و همیشه صنعت در کشور مستقل از کشاورزی دیده می شد و در مورد آن تصمیم گرفته می شد.
کشوری که کشاورزی بزرگی دارد، نمی تواند صنعت و کشاورزی را جدای از هم ببیند. توسعه صنعتی و توسعه کشاورزی مکمل همدیگر هستند و حداقل مساله این است که توسعه صنایع تبدیلی یکی از مزیتهای کشوری است که کشاورزی دارد. حال بماند که سیاستهای فناوری در کشور نیز کلا مستقل از سیاستهای صنعتی است که خود یک غم و ماتم بزرگ است. معلوم نیست با چه منطقی ما به این تجویز رسیدیم که برویم سراغ Hi-Tech (البته به نقشه جامع علمی کشور توهین نشود !!!) و از این همه مزیتهای دیگر خود غافل شویم. مگر ما کره جنوبی بودیم که کشاورزی نداشته باشیم؟! و اصلا معلوم نیست رابطه میان سیاستهای صنعتی، کشاورزی و فناوری ما چیست؟؟؟!!!
البته همه اینها سوالاتی است که الان بعد از شنیدن تجربه این کشورها ایجاد شده است و دقیقا نمی دانم جواب آنها کجاست؟؟ ولی می دانم هر سه این سیاستها در کشور باید همگرا و هماهنگ باشند. نمی توان به کشاورزی گفت خودکفا شو، به صنعت گفت شغل ایجاد کن و به دانشگاه و چهارتا شرکت دانش بنیان (!!!!!) گفت برو Hi-Tech ایجاد کن… نمی شود… ولی فکر می کنم بخش اعظمی از سیاستهای صنعتی کشور باید در ادامه کشاورزی باشد و بخش اعظمی از سیاستهای فناوری کشور باید در ادامه سیاستهای صنعتی باشد.