تعریف سیستم
«سیستم مجموعهای است که هدف (یا اهداف) مشخصی را دنبال میکند و برای تامین آن هدف، شامل اجزای مشخصی است و رابطه مشخصی را نیز میان آن اجزا تنظیم کرده است.»
برای فهم این تعریف چند مقال را با هم بررسی میکنیم:
- یک کامپیوتر را در نظر بگیرید. تکتک اجزا یک رابطه دقیق با هم دارند.
- مثلاً در مورد قلب روابط بین بطنها را در نظر میگیریم اما در مورد زنده ماندن، گردش خون را در نظر میگیریم و...
اما میخواهیم کمی این تعریف را بشکافیم. اگر به آن تعریف دقت کنیم، سه مولفه بسیار مهم و اساسی را در آن مشاهده میکنیم: 1) مجموعهای از اجزا؛ 2) هدفمندی کل سیستم؛ 3) رابطه نظاممند میان اجزا.
لذا در میان سیستمها ممکن است به سیستمهایی برخورد کنیم که بدلیل جدی بودن هدف در آنها، اجزایشان با نهایت دقت طراحی شده و رابطه میان آنها بسیار دقیق طراحی شده باشد (مثلا همین رایانه) اما ممکن است سیستم دیگری ببینیم که این ویژگیها در آنها ضعیف باشد، مانند اجسامی که کودکان با اسباببازیهای خانهسازی میسازند، یعنی نه هدف جدی دارد و نه اجزایشان دقیق انتخاب شده است و نه رابطهای جدی میان آنها برقرار است. از این مسئله چند نکته قابل استفاده است:
- تعریف فوق یک تعریف نسبی است، یعنی سیستمهای مختلف متناسب با آنکه تا چه میزان دارای هدف باشند و نیز برای تامین آن هدف تا چه میزان منظم باشند، به همان نسبت هم «سیستم» هستند.
- نقش فهم ما در تعیین میزان سیستمی بودن پدیدهها خیلی جدی است. ممکن است پدیدهای را ما بدون فایده دانسته و آنرا سیستم در نظر نگیریم، اما در حقیقت دارای فایدهای مخفی باشد که از دید ما پنهان مانده است، مثال: ...
- بدین ترتیب بسته به اینکه چه اهدافی را برای یک سیستم در نظر بگیریم و یا نگیریم، میتوانیم یک پدیده را کمتر و یا بیشتر «سیستم» بدانیم. مثلاً یک تکه کاغذ میتواند یک سیستم است (به طور نسبی) اگر هدفش این باشد که اجزایش باید یک سری مفاهیم را روی خودش نگه دارد اما اگر این هدف را برای آن کاغذ برداریم دیگر سیستم نیست اینکه انسانها دور هم یک سیستم هستند یا نه باید دید که آیا با هدف چه ارتباطی دارند به تعبیری هر چقدر اهداف سیستمها جدیتر باشد ارتباط بینشان جدیتر شده و سیستمیتر میشوند حتی سیستمها را در مفاهیم نیز هم تعریف میکنند چون اجزای فکری و گزارههای فکری با هم رابطه دارند
مثلاً شهید مطهری کار سیستمی کرده و میگوید انسان باید چند ارتباط داشته باشد. 1_ رابطه با خود 2_ رابطه با خدا 3_ رابطه با محیط 4_ رابطه با دیگران. خوب تا کنون رابطه در سیستم را گفتیم حال باید اجزا را تعریف کنیم چون اجزا وقتی با هم رابطه برقرار کنند تشکیل سیستم میدهند حال هر جزء نیز خود سیستم است و با اجزای خود تشکیل سیستم و خرده سیستمها را میدهند که در ارتباط با هم معنادار میشوند، اما مفهوم مرز سیستم، انتزاعی است بر سیستم از مجموعه اجزایی که با هم ارتباط دارند تا هدفی را به انجام برسانند.
به عنوان مثال کامپیوتر اجزایش هر کدام مرز دارند اما در نهایت خود کامپیوتر نیز یک مرز دارد (مرز سیستم را که میکشند با خط چنین میکشند) پس نگاه خردنگر اشتباه نبود اما وقتی خرد میشد دچار مشکل میشد چون رابطهها را از دست میداد. و اما سیستمهای باز و بسته: یک مفهوم نسبی است سیستم باز یعنی سیستمی که کامل با محیط خود رابطه دارد و سیستم بسته یعنی با محیطاش ارتباطی ندارد و با توجه به تعریف سیستم ما هیچ سیستم کاملاً باز یا کاملاً بسته نداریم مثلاً در بدن نیز پوست انسان یک سری ویژگیها را کنترل میکند و با محیط در ارتباط است و اگر نتواند رابط را کنترل کند با هوا یا ... دچار مشکل یا مریضی میشود. باز و بسته بودن سیستمها به این علت مهم است که بتواند کنترل کند. پس این مفهوم نسبی هم بسته به آن هدف نسبیتش مشخص میشود مثلاً اگر فردی میخواهد دعا کند باید با بقیه سیستمش را ببندد و اگر مباثر دارد باید باز کند (بستگی به هدف دارد) پس سیستمها برای اینکه روابط خود را کنترل کنند نیز باید باز یا بسته باشند، گاهی روابط بیرون را کنترل میکنی تا روابط بیرون از نظم نیفتد به عنوان مثال یک پدر برای تنظیم روابط فرزند در داخل منزل به فرزند میگوید با افراد بداخلاق بیرون خانه نگرد و یا به کامپیوتر آب نمیزنیم تا سیستم الکتریکیاش تخریب نشود البته روابط دو ویژگی دارند که هر کدام لازم و ملزوم یکدیگرند و البته علت رابطه نیز فایده و ویژگی همافزایی (اثر) است. به همان نسبت که روابط اثر جدیداً ایجاد میکنند به همان نسبت لازم میشوند مثلاً هوا یا غذا برای انسان چون اثر ایجاد میکند به همان نسبت وابستگی ایجاد میکند.