خانواده به مثابه یک سیستم باز اجتماعی
باسمه تعالی
بررسی خانواده به مثابه یک سیستم باز اجتماعی
این نوشته بر اساس مقاله ویژگی سیستمهای باز کتز و کان نوشته شده است.
خانواده مهمترین و مبنایی ترین نهاد هر جامعه ای است.برای خانواده کارکردهای مختلفی را می توان برشمرد. مهمترین آن پرورش نسل جدید برای جامعه است.شرط لازم برای اینکه یک جامعه به شکوفایی برسد این است که جامعه متشکل از افرادی رشد یافته و تربیت یافته باشد.(یا مستعد رشد باشند که بعد از ورود به عرصه اجتماعی[1] هم موجب رشد جامعه و هم موجب رشد خود شوند.) اما مسلما این شرط کافی نیست بلکه ساختار جامعه هم بسیار مهم است.
تطبیق ویژگی سیستمهای باز با سیستم اجتماعی «خانواده»:
1- ورودی: با آن تعریفی که از اهداف خانواده بیان شد، مهمترین ورودی که می توان برای یک خانواده متصور بود، فرزندان یک خانواده است.
سوال: ممکن است خانواده ای بدون فرزند باشد. ممکن است که بچه دار نشود و یا اینکه نخواهد فرزندی داشته باشد؛ آیا می توان گفت که هدف این سیستم محقق نگشته است؟ و یا به عبارتی دیگر آیا این خانواده برای جامعه خودش کارکرد دارد یا نه ؟
پاسخ: تعدادی از خانواده هایی که بچه دار نمی شوند، برای تامین ورودی خود به پرورشگاه کودکان مراجعه می کنند و به صورت رضاعی برای خود فرزند اختیار می کنند و با این کار سعی در جبران نقیصه دارند.
اما انان که نمی خواهند بچه داشته باشند، اینطور نیست که بگوییم این واحد اجتماعی کاملا بی خاصیت است. همانطور که اشاره شد تربیت فرزند یکی از مهمترین اهداف است نه تنهاترین هدف. ارضای نیازهای زن و مرد در خانواده می تواند یکی از اهدافی باشد که برای تشکیل خانواده ذکر می شود.
اما عملکرد مردم شاخص بسیار مناسبی برای پاسخ به این سوال است: تست بارداری که اغلب زوجهای جوان قبل از ازدواج انجام می دهند؛ مراجعه به مکانهایی برای بارداری غیر مستقیم(مانند موسسه رویان)؛ ازدواجهای مجدد(برای بچه دار شدن از همسر دیگر) که در بعضی موارد حتی به پیشنهاد همسر اول است؛ نگاه منفی عمومی جامعه به زوجهایی که صاحب فرزند نمی شوند و ... همه دلائلی میدانی است که نشان از اهمیت فرزندان در خانواده است.
نکته: بدون فرزند بودن یک خانواده، این ظرفیت را ایجاد می کند که روابط در میان زن و شوهر مکدر شود. و در مواردی موجب زوال سیستم و به تعبیری گسیختن خانواده باشد. که البته این نکته طبیعی به نظر میرسد.
2- فرآیند: برای واضح شدن این مفهوم به مقایسه زیر توجه کنید:
شخص اول: لباسش از پوست حیوانات است. زبانش زبان حیوانات می باشد. آداب معاشرت با انسانها را نمیداند و حتی در بعضی موارد به انسانهای دیگر حمله می کند، تصورش از خالق هستی و دین یک تصور غیرقابل قبول است. توانایی ارتباط با عصر جدید و دنیای تکنولوژی را ندارد و....
شخص دوم: مشغول گل فروشی در کنار یک خیابان است، از دزدی کردن ابایی ندارد، روابط جنسی را بدون محدودیت می بیند، ارتباطاتش با جامعه پیرامونش بیش از حد معقول است. معمولا چنین افرادی دوستان زیادی دارند. از تکنولوژی روز به خوبی نمی تواند بهره بگیرد. دائما به فکر کسب درامد از راههای غیر قانونی است و ...
شخص سوم: فردی متکبر است چون مسئولیتهای سنگینی بر دوشش بوده است. همواره فکر می کند که مردم به او بدهکارند، غالبا زودرنج است و گمان می کند که می تواند کارهای بزرگی را انجام بدهد. این فرد نیز دوستان زیادی دارد و بخش عمده روابطش خارج از خانواده است. چنین افرادی سعی می کنند زودتر ازدواج کنند تا بخشی از کمبود هایشان جبران شود. اینگونه افراد معمولا علاقه زیادی به تحزب دارند و غالبا در گروههای سیاسی عضویت دارند.
شخص چهارم: یک فرد منطقی است. شرایط را به خوبی درک می کند و متعادل رفتار می کند. دوستهایش کاملا مشخص است. با دنیای تکنولوژی رابطه حسنه ای دارد. شخصی متدین است و مواضعی متعادل در مباحث سیاسی دارد. معمولا مهارت های زیادی دارد. شخص عاطفی است و به هنر علاقمند است. اهل مذاکره است و با مردم خیلی خوب می تواند ارتباط داشته باشد.(یک فرد اجتماعی است) و قدرت سازگاری بالایی دارد و خودش را به راحتی با محیط تطبیق میدهد.
شخص اول: کسی است که هم از زندگی اجتماعی محروم است و هم از نهاد خانواده. او کسی است که در جنگل بزرگ شده است!
شخص دوم: در بستر جامعه رشد کرده نه در بستر خانواده. مثلا مدتی در پرورشگاه بوده وخیلی سریع وارد جامعه شده است. وی معنای پدر و مادر را نمیفهمد چون ان را تجربه نکرده است.
شخص سوم: هم از نعمت جامعه بهرهمند است و هم از نعمت خانواده. ولی خانواده وی تک سرپرستی است. یا یکی از والدینش فوت شده و یا فرزند طلاق است.
شخص چهارم: هم از جامعه بهره مند است و هم از یک خانواده خوب(با حضور پدر و هم با حضور مادر). تا 7 یا 8 سالگی او یک زمین کشاورزی اماده پاشیدن بذر است و بعد از ان بذر مناسب را دریافت کرده و رشد کرده. وی عاطفه را چشیده است.
همانطور که مثالها نشان داد، خانواده در طی فرایندی سعی می کند که فرزندان خویش را برای ورود به جامعه اماده کند. لذا سعی می کند که او را مودب بار بیاورد، در برابر مشکلات مقاوم کند، عاطفه بیاموزد، فهم اجتماعی به او یاد دهد ، به او توانایی سازگاری با محیطهای مختلف را بچشاند و ...
خانواده گاهی از برون سپاری استفاده می کند. یعنی همه بار تربیتی را خودش ابتدا به دوش نمی کشد. مثلا ممکن است که فرزندان خود را به یک مجلس مذهبی ببرد و یا اینکه از یک روحانی بخواهد که بعضی احکام را به وی یاد دهد و....[2]
3- خروجی: خانواده هم مانند هر سیستم بازی خروجی هایی دارد که با تعریفی که از اهداف خانواده بیان شد مهمترین خروجی ان فرزندانی است که به جامعه تحویل می دهد. مهمترین ویژگی که این خروجی باید داشته باشد این است که بتواند نقشهای مختلف را به خوبی ایفا کند و به عبارتی خاصیت سازگاری با محیط داشته باشد و اجتماعی شده باشد.
4- چرخه: این چرخه ها باید ساختارهای اجتماعی به وجود بیاورد. به عبارتی خانواده(بصورت دقیقتر فرایند خانواده) باید بنحوی باشد که چرخه رابطه بین خانواده و اجتماع خوب در جریان باشد. یعنی خانواده باید طوری فرزندانش را تربیت کند که جامعه به راحتی انها را بپذیرد و اصلا به دنبال چنین افرادی باشد.
به نظر می رسد خانواده هایی که فرزندان شایسته ای را وارد اجتماع می کنند به خاطر اینکه روابط حسنه ای با جامعه برقرار کرده اند، از حیات بیشتری برخوردارند. مثلا خانواده ای را در نظر بگیرید که فرزندشان یک طلبه جوان است و مورد اعتماد محله می باشد. مراجعاتی که روزانه به منزل می شود، احترامی که همسایه ها برای این خانواده قائلند، احساس افتخاری که خانواده می کند همه مواردی است که دلالت بر یک چرخه سالم اجتماعی دارد. در مقایسه خانواده ای که فرزند بیکاری دارد. فرزندشان چندباری به زندان رفته است. اعضای خانواده معمولا نسبت به این عضو خانواده حس خوبی ندارند. معمولا در مهمانی ها سعی می کنند در مورد او صحبت نکنند که مایه سرافکندگی نشود. و برای امر ازدواج وی هم پیش قدم نمی شوند.
(پیش قدم شدن برای ازدواج از سوی پدر و مادر یکی از شاخصهای بسیار مناسب است که نشان می دهد چرخه اجتماعی چقدر سالم بوده است.)
5- آنتروپی: این میل به بی نظمی در خانواده هم وجود دارد. مثلا فرزند خانواده سعی می کند که با برخی از افراد مختلف رابطه دوستی برقرار کند. بعضی از این رابطه ها ممکن است که رابطه وی با اعضای خانواده اش را به هم بزند. مثلا ممکن است با یک رفیق نااهل[3] اشنا شود و او را به مراکز نامناسبی ببرد، یا او را وارد جریان های سیاسی مسمومی کند و یا حتی او را در بازیهای اقتصادی ناسالم مانند قاچاق کالا وارد کند. گسترش اینگونه روابط موجب می شود که خانواده نتواند نقش کنترلی- تربیتی خود را مانند قبل ایفا کند و هرچه این رابطه ها گسترده می شود، فرزند نیز طاغی تر می شود. لذا اقدام عملیاتی خانواده این است که رابطه مشکوک فرزندشان را در همان ابتدا کنترل و در صورت نیاز قطع کنند(آنتروپی منفی) ولی در بعضی موارد به دلیل به اندازه نبودن و به موقع نبودن اقدام خانواده در راستای تنظیم روابط منجر می شود که انتروپی بر مدیریت انها غلبه کند و بدتر روابط فرزند با ان دوست نااهل تشدید گردد.
در همین جا اهمیت دین مشخص می شود انجا که فرد ملتزم به اصول دینی باشد خود این التزام می تواند به مثابه یک انتروپی منفی عمل کند و خیلی از مشکلات رابطه فرزند با اینچنین دوستان نااهل را حل کند.
6- ورودی اطلاعات: نصایح مادر و تذکرات پدر خود نمونه بارزی است برای بازخور در سیستم خانواده. گاهی خانواده این بازخور را خودش مستقیما به فرزند نمی دهد مثلا ممکن است از یک دوست صمیمی، از مدیر مدرسه و یا از یک روانشناس استفاده کند.
اینکه خانواده، فرزند را به خاطر موفقیت در مسابقه منبت کاری به سفر مشهد می برد و یا اینکه او را به خاطر افت تحصیلی از رفتن به شمال در اخر هفته ان هم با دوستان، محروم می کند، خود نمونه های بارزی از بازخورهای مثبت و منفی است که خانواده به فرزند می دهد.
تصور کنیم اگر خانواده این بازخورها را ندهد و یا در دادن انها توانمند نباشد؛ چه اتفاقی می افتد؟
پاسخ: خیلی راحت است. سیستم خانواده از کارکرد خودش باز می ایستد. چون هدف نیازمند بازخور است. بعد از 20 سال چنین خانواده ای فرزندی به اجتماع تحویل میدهد که نه تنها بازویی برای جامعه نیست بلکه وجودش مایه ضرر است. جایگاهی در جامعه ندارد. و اماده پذیرفتن نقش نیست. صرف بزرگ کردن فرزند که مهم نیست. فرزند باید در بستر خانواده تربیت بشود.
7- وضعیت تعادل: خانواده سعی می کند که خود را در حالت تعادل نگاه دارد. همواره مشاجره ها و بحثهایی در میان خانواده وجود دارد. ولی این طور نیست که کوچکترین مشاجره ای بنیاد خانواده را ریشه کن کند. بلکه خانواده با سازوکارهایی همواره سعی می کند که پویایی خود را حفظ کند. این سازوکارها به تنظیم روابط می پردازند. سفر رفتن یکی از موثرترین سازوکارهایی است که همواره به پویایی خانواده کمک کرده است و کمک کرده که خانواده در حالت ثبات باقی بماند.
گاهی خانواده برای تنظیم یک رابطه و برقرار کردن پویایی، متوسل به ذخایری می شود. ممکن است که یک عکس را به فرزند نشان دهد، او را به یک محله قدیمی ببرد،یک حساب بانکی را به وی نشان دهد، فرزند را با یک شخصی اشنا کند و خلاصه مساله ای را فاش کند که موجب تنظیم یک رابطه گردد.
یک نکته در بحث تعادل و تنظیم کردن سیستم این است که سیستم باید اقدامات را دائما براساس اهداف کنترل نماید. اما ممکن است که این کنترل در مورد خانواده خیلی محسوس نباشد. این ویژگی خانواده است که کنترلش به این شکل باشد و اتفاقا کنترل در خانواده سالم نقش بسیاری بازی می کند هرچند که ممکن است نمود نداشته باشد.
8- تمایز: در خانواده مصداق بارز تمایز، تفاوت نقش پدری و مادری است. عاطفه مادری و صلابت پدری همواره عناصری بوده اند که موجب شده فرزند در یک بستر مناسب رشد کند.
در حقیقت این بستر اماده نمی شود مگر اینکه پدر و مادر نقش ها و وظایف خویشتن را به درستی ایفا کنند. هر گونه کوتاهی در این ایفای نقشها چه به صورت ارادی و چه به صورت غیر ارادی فرایند تربیت را با مشکلاتی مواجه می کند.
نکته بسیار مهم در این جداسازی نقشها این است که فقط جنسیت مونث است که می تواند نقش مادری را ایفا کند؛ این قضیه در مورد نقش پدری و جنسیت مذکر نیز صادق است. هیچ وقت از یک پدر نمی توان انتظار داشت که برای فرزندانش مادری کند!
اینکه قران کریم می فرماید: «انّا خلقناکم ازواجا»، دلالت بر همین مفهوم دارد.
9- هم پایانی: یک حالت نهایی ممکن است از حالت های اغازین مختلفی ناشی شده باشد. مثلا نمی توان گفت که فرزند نتیجه تربیت صحیح مادر بوده است یا نتیجه تربیت متناسب پدر بوده است یا جامعه خوبی وجود داشته که خانواده در بستر ان شکل گرفته، یا مثلا وضعیت اقتصادی خانواده خیلی خوب بوده است که او خوب شده است. بلکه ممکن است هم اینها موثر بوده باشند و هر کدام علت منحصر نباشند.
تحلیل دیگری که می توان کرد این است که ما در جامعه افراد رشد یافته مختلفی می بینیم که استعدادهای خود را شکوفا کرده اند. درست است که ظرفیتهای افراد و استعدادهای انان مختلف است و هر کس ممکن است یک مولفه از رشدیافتگی را داشته باشد اما چیزی که در همه انان مشترک است، رشید بودن است.حالا باید دید ایا انان تحت یک سیر تربیتی واحد قرار گرفته اند؟ پاسخ به این سوال منفی است. افراد هر کدام در بستر های خاصی رشد می کنند که لزوما اراده والدین در ان تاثیری ندارد.
[1] - اینجا منظور از ورود یک فرد در جامعه این است که یک نقش اجتماعی بپذیرد به عبارتی دیگر او را با عنوانی اجتماعی فراخوانند مانند: دکتر، پرستار، دانشجو، کشاورز و ...
[2] - به یک تعبیر مدرسه رفتن را می توان برونسپاری محسوب کرد و به یک تعبیر می توان گفت که اساسا فرزندی که به مدرسه می رود چون نقش پذیرفته وارد جامعه شده است و خروجی سیستم محسوب می شود. ولی به نظرمی رسد که این دو تعریف با یکدیگر تداخلی نداشته باشند چون این ماهیت سیستمهای اجتماعی است که اجازه نمی دهد حد و مرز دقیقی قائل شد.
[3] - این دوست نا اهل می تواند یک کتاب ضاله، یک کانال اینترنتی، یک سایت، یک فرد و یا یک نحله فکری سیاسی باشد.